کد مطلب:33595 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:102

دو اصل مهم در فلسفه سیاست امیرالمومنین











الف: هیچ كس جز خداوند با حق نسبت یك طرفه ندارد.

ب: در یك امت سالم، ضعفا حق خود را بدون لكنت زبان از اقویا می گیرند.

امیرالمومنین (ع) در بابت «دولت» و فلسفه ی سیاسی اسلام یك نكته ی بسیار مهم را تذكر داده اند كه غالبا مغفول مانده است. این عبارت ایشان مشهور است كه:

فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف

(نهج البلاغه، خطبه ی 216)

درباره ی حق سخن بسیار می توان گفت، متفكران، فیلسوفان و ادبای فراوانی در باب حق داد سخن داده اند، ولی «اتصاف به حق و عمل كردن به آن كار بسیار دشواری است»، مانند عبور از پل صراط است. به واقع تاریخ نیز به صحت این كلام مولا (ع) گواهی می دهد. ایشان سپس می فرمایند:

لا یجری لاحد الا جری علیه:

حق چیزی است كه اگر به نفع كسی جاری شد، علیه او نیز جاری می شود.

یعنی هیچ كس با حق رابطه ی یك طرفه ندارد. چنین نیست كه كسی فقط حق داشته باشد، اما تكلیف نداشته باشد، همه نسبت به او بدهكار باشند و او نسبت به هیچ كس بدهكار نباشد، همه در برابر وی موظف باشند و او نسبت به هیچ كس وظیفه ای نداشته باشد. حق جریانی دو طرفه است. حقیقتا اگر در نهج البلاغه دو اصل مهم در باب فلسفه ی سیاسی اسلام آمده باشد، یكی از آن دو همین اصل است كه بیان شد.

اصل دوم در نامه ی امیرالمومنین (ع) به مالك اشتر آمده است كه در اینجا فقط استطرادا به آن اشاره ای می كنیم: امیرالمومنین (ع) می فرمایند كه من بیش

[صفحه 164]

از یكبار از پیامبر (ص) شنیدم كه فرمودند: هیچ امتی روی پاكیزگی نمی بیند مگر آنكه در آن امت ضعفا بتوانند حق خودشان را بدون لكنت زبان از اقویا بگیرند. ریشه ی این اصل دوم را نیز باید در همان اصل نخست باز جست: اقویا بر ضعفا حق یك طرفه ندارند. اقویا یعنی كسانی كه به حسب ظاهر در رتبه های اجتماعی بالاتری نسبت به دیگران نشسته اند و زمام امور را به دست دارند. سخن مولا (ع) این است كه این موقعیت به آنها حق یك طرفه نمی بخشد. یعنی ایشان را مجاز نمی دارد كه هر چه خواستند، بكنند و دیگران فقط به اجازه ی آنان سخن بگویند و به اندازه ای بگویند كه آن اقویا اذن و مجال داده اند. این طور نیست. اقویا و زمامداران نیز باید در ازای آنچه دارند، چیزی بدهند. ایشان نیز بدهكارند. دیگران نباید حق خود را به التماس از آنها مطالبه كنند، بلكه باید با كمال سرفرازی و دلیری حق خود را بگیرند- بدون لرزش و لكنت زبان و بدون آنكه دچار واهمه و هراس گردند.

باری بحث ما در خصوص آن اصل نخستین بود كه:

دایره ی توصیف حق بسیار فراخ است، اما دایره ی عمل به آن تنگ است.

و:

حق چیزی است كه اگر به نفع كسی جاری شود، علیه او نیز می تواند جاری گردد.

فقط خداوند است كه حق دارد ولی تكلیف ندارد. سایرین از این حیث وضع مساوی دارند. هیچ كس نمی تواند مدعی شود كه صاحب همه ی اختیارات است، اما دیگران نسبت به او اختیاری ندارند.

لذا هر جا، هر كس، تحت هر عنوان، موجودی را علم كرد كه فقط صاحب حق است اما كسی بر او حقی ندارد، لاف خدایی زده است- خواه این موجود «ابر مرد» نیچه باشد، خواه «دولت» هگل و خواه «قهرمان» هیدگر. این، دست طمع در الوهیت زدن است و از شرك هیچ كم ندارد.

[صفحه 165]

معنای «دست طمع در الوهیت زدن» فقط این نیست كه انسان رسما ادعای خدایی كند و فرعون صفتانه از دیگران پرستش خود را بطلبد. كافی است كه كسی یك وصف از اوصاف اختصاصی خداوند را برای خودش قائل بشود. در قرآن خداوند در مورد اهل كتاب می فرماید كه دانشمندان و ترسایانشان را مورد پرستش قرار دادند:

اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله (توبه، 31)

امام صادق (ع) در تفسیر این آیه فرمودند:

بخدا قسم كه احبار و رهبان مردم را به عبادت خودشان دعوت نكردند و اگر هم دعوت می كردند، كسی آنان را اجابت نمی كرد و لكن حلالی را بر آنان حرام كردند و حرامی را بر آنان حلال نمودند

فعبدوهم من حیث لا یشعرون

پس آنان را پرستیدند بدون آنكه خود بدانند. (بحار الانوار، ج 2، ص 98)

این كلام بسیار قابل تامل است و در حقیقت می گوید «تشریع» حق خاص خداوند است و كسی نمی تواند آن را به خود اختصاص دهد یا با خداوند در آن مشاركت ورزد.

به یاد خداوند بودن و دل را به یاد او آباد كردن، یعنی آنكه مدام این نكته ی ساده ولی مهم را به خود گوشزد و تلقین كنیم كه ما آدمیان خدا نیستیم. این معنایی است:

خفیفه علی اللسان، ثقیله علی المیزان

گفتنش آسان است، اما وزنش زیاد است و لذا كمتر كسی تاب تحمل آن را می آورد یا حتی كمتر كسی قدرت تشخیص آن را دارد.


صفحه 164، 165.